سفارش تبلیغ
صبا ویژن











وبلاگ شخصی محمد ظهراوی

 

1- أباریق:

برخی محققان تصریح دارند که این کلمه معرب " آبریز" است.مفرد این کلمه " إبریق" است:

یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ *بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ. {سوره واقعه، آیه 18}

ترجمه: بر گردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مىگردند.با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان .

2- الأریکة:

أدّی شیر آن را معرب " اورنگ" فارسی می داند.

3- استَبرَق:

چهار بار در قرآن به کار رفته است، ازجمله در سوره کهف، آیه 31. برخی محققان آن را فارسی معرب و به معنای " الدیباج الغلیظ" دانسته اند. ادی شیر آن را معرب استبر می داند، برخی می گویند این واژه از صورت استبرک پهلوی گرفته شده است:

أُوْلَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا .

ترجمه:

آنانند که بهشتهاى عدن به ایشان اختصاص دارد که از زیر [قصرها]شان جویبارها روان است در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته مىشوند و جامههایى سبز از پرنیان نازک و حریر ستبر مىپوشند در آنجا بر سریرها تکیه مىزنند چه خوش پاداش و نیکو تکیهگاهى

4- جُناح:

25 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله سوره بقره، آیه 158.

ادی شیر آن را معرب گناه فارسی می داند.

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ .

ترجمه:

در حقیقت صفا و مروه از شعایر خداست [که یادآور اوست] پس هر که خانه [خدا] را حج کند یا عمره گزارد بر او گناهى نیست که میان آن دو سعى به جاى آورد و هر که افزون بر فریضه کار نیکى کند خدا حق شناس و داناست

5- رِزق :

در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگری چون رازق، رزّاق به کار رفته است. ادی شیر می نویسد . تعریب روزی است که خود منسوب به روز است.

6- زَمهریر:

در قرآن فقط یک بار، در سوره انسان، آیه 13 به کار رفته است.ادی شیر می نویسد: زَمهریر یعنی شدةُ البرد{سرمای سوزان} مرکب از زم یعنی سرما و هریر یعنی موجب:

مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا.

ترجمه:

در آن [بهشت] بر تختها[ى خویش] تکیه زنند در آنجا نه آفتابى بینند و نه سرمایى.

7- سِجّیل:

3 بار در قرآن به کار رفته است از جمله: سوره هود، آیه 82.

این کلمه معرّب از فارسی و مرکب از " سنگ" و " گل " است:

فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ مَّنضُودٍ.

ترجمه:

پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زیر و زبر کردیم و سنگپارههایى از [نوع] سنگ گلهاى لایه لایه بر آن فرو ریختیم.

8- سراج:

4 بار در قرآن به کار رفته است. ازجمله: سوره فرقان، آیه 61.

ادّی شیر آن را معرّب چراغ فارسی می داند که خود گرفته شده از آرامی است:

تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاء بُرُوجًا وَجَعَلَ فِیهَا سِرَاجًا وَقَمَرًا مُّنِیرًا.

ترجمه:[ فرخنده و] بزرگوار است آن کسى که در آسمان برجهایى نهاد و در آن چراغ و ماهى نوربخش قرار داد

9- صِهر:

فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: سوره فرقان، آیه 54.

ادّی شیر آن را که به معنای داماد، یعنی شوهر خواهر و شوهر دختر است، معرّب شوهر فارسی می داند:

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاء بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَکَانَ رَبُّکَ قَدِیرًا.

ترجمه:

اوست کسى که از آب بشرى آفرید و او را [داراى خویشاوندى] نسبى و دامادى قرار داد و پروردگار تو همواره تواناست.

10- ضْنک :

فقط یک بار در قرآن به کار رفته است: سوره طه، آیه 124.

ادّی شیر آن را معرّب دنگ به معنای حیران و سرگشته می داند. اما گویا معرّب تنگ فارسی است:

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى .

ترجمه:

و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىکنیم.

11- غمز:

البته در قرآن یک بار مشتق یتغامزون به کار رفته است: سوره مطففین، آیه30

ادّی شیر آن را اشاره خاص به چشم و ابرو و معرّب از غمزه فارسی می داند:

إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُواْ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ*وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ .

ترجمه:

[آرى در دنیا] کسانى که گناه مىکردند آنان را که ایمان آورده بودند به ریشخند مىگرفتند.و چون بر ایشان مىگذشتند اشاره چشم و ابرو با هم رد و بدل مىکردند.


نوشته شده در چهارشنبه 94/12/12ساعت 7:47 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |


  1. اَلاَقدَمُ فَالاَقدَم / هرکه زودتر آمده است، مقدم تر است.
  2. آلأقرَبُ یَمنَعُ الأبعَد / نزدیکان سزاوارتر از غریبان هستند.
  3. الإنسانُ مَحَلُّ السّهو وَ النِّسیان / انسان جایگاه خطا و فراموشی است.
  4. الحَرَکَةُ بَرَکَةٌ / حرکت، برکت است.
  5. الحقُ مُرٌّ / حق تلخ است.
  6. الخائنُ خائفٌ / خیانتکار، ترسو است.
  7. الدِّراهِمُ مَراهِمٌ / پول، مرهم است.
  8. السُّکوتُ اَخو الرِّضا / سکوت، برادر رضایت است.
  9. الطَّبعُ اغلَبُ / سرشت، (بر تربیت) غالب است.
  10. العادَةُ طَبیعَةٌ ثانیةٌ / عادت طبیعت دوم هر انسان است.
  11. العَیانُ لایَحتاجُ إلی البَیان / چیز آشکار نیاز به توضیح ندارد.
  12. القَرنَبی فی عَین اُمِّها حَسَنةٌ / سوسک در چشم مادرش زیباست.
  13. المَرءُ بخَلیله / انسان به دوستش شناخته می شود.
  14. النّاسُ اُمَّةٌ واحِدَة / مردم همه یک امت هستند.
  15. النِظافَةُ مِنَ الایمانِ / نظافت قسمتی از ایمان است.
  16. الوَحدَةُ خَیرٌ مِن جَلیس السّوء / تنهایی بهتر از هم نشینی با نابکار است.
  17. الوَطنُ، الاُمُّ الثّانی / وطن، مادر دوم است.
  18. أدَبُ المَرءِ خَیرٌ مِن ذَهَبِه / ادب مرد بهتر از ثروت اوست.
  19. أنَا الغَریقُ فَما خَوفی مِن البَلَل / غرق شده از توفان نمی ترسد.
  20. إرقَ عَلَی ظَلعِکَ / به اندازه توان خود بار بردار.
  21. إنَّ بَعدَ العُسرِ یُسرًا / قطعًا بعد از سختی، گشایشی هست.
  22. إن لَم تَغلَب فَاخلُب / اگر زورت نرسید، نیرنگ بزن.
  23. إیّاکَ وَاسمَعی یا جارَة / با تو هستم اما ای همسایه تو بشنو.
  24. بَطنی عَطِّرنی وَ سائر یذَری / شکمم را عطر بزن و سایر اندامم را رها کن.
  25. بُعدُ الدّار کَبُعدُ النَّسَب / دوری خانه مثل دوری خویشاوندی است.
  26. تَجرِی الرِّیاحُ بِما لا تَشتَهِی السُّفُنُ / بادهابه جهتی می وزندکه کشتیها دوست ندارند.
  27. تَعاشَروا کَالإخوانِ وَ تَعامَلوا کَالأجناس / مثل برادر معاشرت کنید و همچون اجناس معامله نمایید.
  28. جِلدُ الحِنزیرِ لا یَندَبِغُ / پوست خوک دباغی نمی شود.
  29. رأیُ الشَّیخِ خَیرٌ مِن مَشهَدِ الغُلام / گمان پیر از یقین جوان بهتر است.
  30. رُبَّ ساع ٍ لِقاعِد ٍ / چه بسا تلاشگری که برای نشسته ای کار می کند.
  31. فَضلُ الفِعلِ عَلَی القَولِ مَکرُمَةٌ / خوبی عمل بهتر از خوبی سخن است.
  32. کَالمُستَجیرِ مِن الرَّمضاءِ بالنّارِ / همچون کسی که از زمین داغ به آتش پناه ببرد.
  33. کُلُّ إناءٍ بالّذی فیهِ یَرشَحُ / از هر ظرفی همان برون تراوش کند که در آن است.
  34. کَما تُدینُ تُدانُ / همان طور که قرض دهی، قرض می گیری.
  35. کَما تَزرَعُ، تَحصُدُ / هر چه که بکاری همانرا برداشت می کنی.
  36. لا یُجمِعُ سَیفانِ فی غِمدٍ / دو شمشیر در یک نیام جای نمی گیرد.
  37. لاحَسَبَ کَالتَّواضُع / هیچ حسَب و اعتباری همچون فروتنی نیست.
  38. لایًبقی شَیئٌ علی حالِه / هیچ چیز به یک حال باقی نمی ماند.
  39. لِکُلِّ قَومٍ یَومٍ / هر قومی، روزگاری دارد.
  40. ما أَهوَنَ الحَربَ عَلَی النَّظارةِ / چقدر جنگ برای تماشاچیان آسان است.
  41. ما کُلُّ فُرصَةٍ تَنالُ / هر فرصتی بدست نمی آید.
  42. مالٌ تَجلِبُهُ الرِّیاحُ تأ خُذُهُ الزَّوابع / مالی را که باد بیاورد، گردباد می برد.
  43. مَن جالَ نالَ / کسی که بگردد، می یابد.
  44. مَن جَدَّ وَجَدَ / کسی که تلاش کند، می یابد.
  45. مَن جَرَبَ المُجَرَّبَ حَلَّت به النِّدامة / کسی که آزموده را بیازماید پشیمان می شود.
  46. مَن حَفَرَ بئرًا لِأخیهِ وَقَعَ فیها / کسی که برای برادرش چاه بکند، خودش در آن می افتد.
  47. مَن صارَ نَعجَةً أَکَلَهُ الذِّئبُ / کسی که میش شود گرگ او را می خورد.
  48. مِن کِثرَةِ المَلّاحینَ غَرَقَت السَّفینة / از زیادی ملوانان کشتی غرق شد.
  49. هذاالفَرَسُ، هذاالمیدان / این اسب و این میدان.
  50. هِمَمُ الرِّجالِ تُقلَعُ الجبالَ / همّت مردان کوههارا از جا می کند.
  51. یاطَبیبُ! طِبَّ لِنَفسِک / ای پزشک! خودت را درمان کن.
  52. یَدُ الحُرِّ میزانٌ / دست آزادمرد، ترازو است.
  53. یَومٌ لَنا وَ یَومٌ علینا / یک روز برای ماست و روزی علیه ما.
  54. یَهُبُّ مَعَ کُلِّ ریح / از هر طرف که باد بیاید می وزد.

 


نوشته شده در چهارشنبه 94/12/12ساعت 7:27 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |


  1. من صارع الحقّ صرعه / (هر که با حق در افتاد بر افتاد)
  2. المعیدی تسمع به خیر من أن تراه / (آواز دهل شنیدن از دور خوش است)
  3. المحنه إذا شاعت سهلت / (مرگ به انبوه، جشن باشد)
  4. لکلّ فرعون موسی / (دست بالای دست بسیار است)
  5. لکلّ مقام مقال / (هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد)
  6. ماحکّ جلدی مثل ظفری / (کسی نخارد پشت من جز ناخن انگشت من)
  7. ماهکذا تورد یا سعد الإبل / (اینراهش نیست)(این ره که تو می‌روی به ترکستان است)
  8. الکلام یجرّ الکلام / (حرف حرف می‌آورد)
  9. کلم اللسان أنکی من کلم السنان / (زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است)
  10. کالمستجیر من الرّمضاء بالنّار / (از چاله به چاه افتادن) (از بیم مار در دهان اژدها رفتن)
  11. کلّ رأس به صداع / (هر سری دردی دارد)
  12. کلّ شاه تناط برجلیها / (هر کس را در قبر خود می‌گذارند)
  13. لا تؤخر عمل الیوم إلی غدٍ / (کار امروز را به فردا میفکن)
  14. لا یؤخذ المرء بذنب أخیه / (گناه دیگری را بر تو نخواهند نوشت)
  15. لکلّ جدید لذّه / (نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار)
  16. لکلّ صارم نبوه / (انسان جایزالخطا است)
  17. لا یلدغ المرء من جحر مرّتین / (آدم یک بار پایش در چاله می‌رود)
  18. علی نفسها جنت براقش / (خودم کردم که لعنت بر خودم باد)
  19. عند الشدائد تعرف الإخوان / (دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی)
  20. غاب القطّ إلعب یا فار / (حال میدان برایت خالی شده هر چه می‌خواهی بکن)
  21. فعل المرء یدلّ علی أصله / (از کوزه همان برود تراود که در اوست)
  22. فوق کلّ ذی علم علیم / (دست بالای دست بسیار است)
  23. کالشمس فی رابعه النهار / (مثل روز روشن)
  24. کلام اللیل یمحوه النهار / (کنایه بر کسی که به قول خود عمل نمی‌کند)
  25. قاب قوسین أو أدنی / (کنایه از بسیار نزدیک بودن)
  26. الصبر مفتاح الفرج / (گر صبر کنی زغوره حلوا سازی)
  27. الطیور علی أشکالها تقع / (کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز)
  28. عاد بخفّی حنین ـ عاد صفر الیدین / (دست خالی بازگشت ـ دست از پا درازتر برگشت)
  29. عصفور فی الید خیر من عشره علی الشجره / (سرکه نقد به زحلوای نسیه)
  30. ربّ سکوت أبلغ من کلام / (چه بسا سکوتی که از سخن گفتن شیواتر است)
  31. السکوت أخو الرّضا / (سکوت علامت رضاست)
  32. سبق السیف العذل / (دیگر کار از کار گذشت)
  33. زاد الطّین بلّه / (خواست ابرویش را درست کند زد چشمش را کور کرد)
  34. رحم الله إمری‌ء عمل عملاً صالحاً فأتقنه / (کار نیکو کردن از پر کردن است)
  35. حبه حبه تصبح قبه / (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)
  36. الحسود لا یسود / (حسود هرگز نیاسود)
  37. الحقّ مرّ / (حرف حق تلخ است)
  38. خیر الأمور أوسطها / (اندازه نگهدار که اندازه نکوست)
  39. خیر البرّ عاجله / (در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست)
  40. خیر الناس من ینفع الناس / (بهترین مردم کسی است که به مردم نفعی برساند)
  41. خیر الکلام ما قلّ و دلّ / (کم گوی و گزیده گوی چون درّ تا جهان زاندک شود پر)
  42. خالف تعرف / (مخالفت کن و مشهور شو)
  43. أین الثری و أین الثریّا / (این کجا و آن کجا) (تفاوت از زمین تا آسمان است)
  44. بات یشوی القراح / (آه ندارد که با ناله سودا کند)
  45. بلغ السّکین العظم / (کارد به استخوان رسید) (کاسة صبرش لبریز شد)
  46. بیضه الیوم خیر من دجاجه الغد / (سرکه نقد به زحلوای نسیه است)

ادامه دارد...


نوشته شده در چهارشنبه 94/12/12ساعت 7:23 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |

در میان 27 نوع احساس
 
حس " غم " با 120 ساعت ، ماندگارترین حس در بدن انسان است.

ولی شادی فقط 36 ساعت عمر دارد!!
میزان ماندگاری احساس به ترتیب عبارتند از:
غم 120 ساعت
نفرت 60 ساعت
شادی 36 ساعت
درماندگی ، امید ، اضطراب ، ناامیدی و خشنودی 24 ساعت
حسادت 15 ساعت
آرامش 8 ساعت
اشتیاق 6 ساعت

برای پیشرفت، ایمان به هدف و سخت کوشی نیاز است؛
کاش غم را به دلمان راه ندهیم که بیرون کردنش سخت است.


نوشته شده در دوشنبه 94/11/12ساعت 7:30 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |

شکسپیر گفت :
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟


برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم ..
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است .....

پس به زندگی ات عشق بورز ..خوشحال باش ..و لبخند بزن ..
فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن ..قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن ..
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش ..
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش ..
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن ..
قبل از تنفر ؛ عشق بورز ..
زندگی این است ..احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر ..
زندگی این است،احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر ..


نوشته شده در دوشنبه 94/11/12ساعت 7:28 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13      >

 Design By : Pichak