سفارش تبلیغ
صبا ویژن











وبلاگ شخصی محمد ظهراوی

 

یعقوب لیث سیستانی(صفاری) پادشاه سلسله صفاریان و نخستین شهریار ایرانی پس از اسلام، شبی هرچه کرد خوابش نبرد. غلامان را گفت حکما به کسی ظلم شده او را بیابید. پس از کمی جست و جو غلامان بازگشتند و گفتند سلطان به سلامت باشد؛ دادخواهی نیافتیم اما سلطان را دوباره خواب نیامد.

پس خود برخواست و با جامه مبدل از قصر بیرون شد. در پشت قصر ناله ای شنید که : (خدایا! یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم می شود.)

 سلطان گفت چه میگویی؟

 اینک من یعقوبم و از پی تو آمده ام. بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت:

 یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم، شبها به خانه ی من می آید و به زور زن من را مورد آزار و اذیت قرار میدهد.

سلطان گفت:

 اکنون کجاست؟

 مرد گفت:

 شاید رفته باشد.

 شاه گفت:

هرگاه آمد، مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت هر زمان این مرد مرا خواست، به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم.

شب بعد، باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت. مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. یعقوب لیث سیستانی، با شمشیر برهنه به راه افتاد. در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید. دستور داد تا چراغها و آتشدان ها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت. پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست؛ پس در دم سر به سجده نهاد، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام.

 صاحبخانه گفت:

 پادشاهی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟

 شاه گفت:

هرچه هست بیاور.

مرد پاره ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید.

سلطان گفت:

آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم، با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من، کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم. پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود، چراغ که روشن شد، دیدم بیگانه است. پس سجده شکر گذاشتم. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن هنگام که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم، با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام...

گر به دولت برسی مست نگردی ، مردی

گر به ذلت برسی پست نگردی ، مردی

اهل عالم همه بازیچه ی دست هوسند

 

گر تو بازیچه ی این دست نگردی ، مردی


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/8ساعت 2:6 عصر توسط محمد ظهراوی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak