وبلاگ شخصی محمد ظهراوی
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد و گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن آیا ماهم خودمون رو بخواب نزده ایم...؟ سوره ای درقرآن کریم وجود دارد که "السجده" نامیده می شود وشماره ی این سوره درقرآن کریم 32 می باشد . حال اگردرمورد "سجده کردن" درقرآن کریم تحقیق وشمارشی انجام دهیم مشاهده می کنیم که کلمات مربوط به سجده کردن دقیقا در32 سوره آمده است !! ازسوی دیگراین سوه مبارکه دارای آیه سجده است که می فرماید : "تنها کسانی به آیات ما ایمان می آورند که چون متذکرآن آیات شوند به سجده صورت برخاک می گذارند وتسبیح پروردگارشان رامی نمایند وتکبرنمی کنند ." (سجده/15) نکته ظریف دیگراینکه شماره ی این آیه درسوره سجده 15 می باشد یعنی به تعداد "سجدات" (سجدات آیاتی هستند که درصورت تلاوت سجده ی واجب دارند) که آنها نیزدرمجموع 15 آیه درقرآن کریم می باشند !! آیا این هماهنگی عددی می تواند اتفاقی باشد ؟! بسیاری از محققین علوم انسانی تصور می کنند که روح انسان درقلب او جای دارد ؛ ولی یک حادثه غیرمنتظره در دنیای پزشکی ثابت کرد که روح انسان با اعضاء و جوارح بدن او رابطه ای برمبنای آنچه تصور می شد ندارد واین یک مسأله کاملا متفاوتی است و همان چیزی است که قرآن کریم برآن تأکید دارد ... به نقل از شبکه BBC در 2015/03/27 پزشکان انگیسی برای نخستین بار موفق شدند قلب فردی را که به تازگی فوت کرده بود به یک بیمار قلبی پیوند بزنند و این در حالی است که قلب پیوند شده در بدن بیمارگیرنده ی قلب حیات مجدد یافته و شروع به تپیدن کرده است ! این چه معنایی دارد ؟ این یعنی مکان روح در قلب نیست ؛ زیرا روح انسان پس از مرگ بدن صاحب خود را ترک می کند واین حادثه صدق کلام حق را درباره روح مورد تأکید قرار می دهد ؛ خداوند صاحب جلال درآیه 85 سوره الإسراء می فرماید : وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلًا ترجمه : از تو در باره روح سؤ ال میکنند، بگو: روح به فرمان پروردگار من است و به شما جزدانش اندکى داده نشده است.. دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است. سلطان به وزیر گفت3سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه می پوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان 3سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟ غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا...! اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد. اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. (بار خدایا توئی که فرمانفرمائی،هرآنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی)
Design By : Pichak |